چرا مترسک؟
همش از اون روز شروع شد.
از اون روز که من به کلاغه به جای اخم کردن خندیدم .
آخه میدونی ٬ من یه مترسک خوب و مهربونم .
الان چند ماهی میشه که اومدم وسط یه مزرعهی بزرگ ٬
خودم رو به یه چوب خشک آویزون کردم
٬ دستام رو هم باز کردم انگاری که میخوام یکی رو بغل کنم .چشمام گشاده گشاده انگاری هیچوقت قرار نیست خوابم بگیره
و همیشه قراره کلاغه رو نیگا کنم
و هر شب تا صبح بغلم بهش جا بدم و به چشاش زل بزنم .
نوک دماغم و گونههام هم سرخ سرخه .
یه کلاه هم رو سرم گذاشتم که خوش تیپ بشم .
بهم نمیاد اخم کنم ٬ کلاغه خودش بهم گفت .
گفت با من خوب باش . این شد که ما با هم دوست شدیم .
حتی من بعضی وقتا که خوابم میبرد و خیالم راحت بود که کلاغه دوستمه ...
تا این که یه روز دستم رو گذاشتم رو قلبم و دیدم روی سینهام یه سوراخه و کلاغه داره ...
آره اون کلاغه قلب منو دزدیده بود .